شماره ٦٨: در محافل شعر ميخوانم گهى با آب و تاب

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در محافل شعر ميخوانم گهى با آب و تاب
گاه بهر خويش خوانم بى لب از روى کتاب
شعر حق خوانم نه باطل حکمت و قوت خرد
آنچه روى دل کند سوى حق و دار الثواب
شعر خوانم کاورد ارواح را در اهتزاز
لرزه افتد در بدن معنى چو بگشايد نقاب
در مقامى کاندر و سنجند نقد هر سخن
آن سخن کان تن بلرزاند نيايد در حساب
شور در سر نور در دل افکند اشعار حق
شيب را سازد شباب و قشر را سازد لباب
روح در پرواز آيد ز استماع بيت بيت
افکند در سينه آتش آورد در ديده آب
شعر حق پر مغز و شعر باطل از معنى تهى
آن بود درياى مواج اين بود همچون حباب
آن غزل خوانم که هر کو بشنود بيخود شود
با سراپاى وجود او کند کار شراب
آن غزل خوانم که جانرا سوى عليين کشد
از جمال شاهد مقصود برگيرد حجاب
آن غزل خوانم که در وى معنى قرآن بود
گر فرود آيد بکهسار از خجالت گردد آب
آن غزل خوانم که بر دل سرد گرداند جهان
جان شود مشتاق رحلت زين کهن دير خراب
جلوهاى معنيش جان در دل سامع کند
تا حيات تازه يابد گردد از حق کامياب
بشنود گر عابدان بيند رخ معبود را
از ميان عابد و معبود برخيزد حجاب
گر بگوش زاهد آيد بيتى از ابيات او
بگذرد ز انکار اهل دل شود مست و خراب
نيست شعر من چو شعر شاعران خالى ز مغز
تا توانى دل بتاب از شعر (فيض) و رو متاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید