شماره ٣٠: جمال تست بروز آفتاب روزن ما

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جمال تست بروز آفتاب روزن ما
خيال تست بشبها چراغ مسکن ما
گرفت از تن ما ذره ذره داد بجان
ز يمن عشق تو شد رفته رفته جان تن ما
گمان مبر که بيک جا نشسته ام فارغ
دو کون طى شد و يک کس نديد رفتن ما
دل من آهن و عشق تو بود مغناطيس
ربود جذبه آهن رباى آهن ما
صفاى کينه ما کينه اى ز کس نگذاشت
نه ايم با کس دشمن بگو بدشمن ما
بما بدى کن و نيکى ببين و تجربه کن
خبر بکسان نيست غير اين فن ما
هزار خوف خطر بودى ار نميبودى
کتاب معرفت ما دعاى جوشن ما
دل فراخ نيايد بتنگ از بخشش
بيا ببر گهر معرفت ز مخزن ما
سخن ز عالم بالا هميشه مى آيد
کجا خزانه دل کم شود ز گفتن ما
غنيمتى شمر اين يکدو دم که خواهد شد
بجاى ديدن ما بعد از اين شنيدن ما
جهان بديده ما تيره شد کجا رفتند
نشاط عهد شباب آندو چشم روشن ما
همان بهار و همان گلشن و همان گلهاست
چه شد نواى خوش بلبلان گلشن ما
دلا اگر ننشينم طرف گل زارى
بياد لاله رخى خون ما بگردن ما
چو بر خضيض زمين مانده ايم سرگردان
چو اوج عالم بالا بود نشيمن ما
خموش (فيض) حديث دلست بى پايان
بيان آن نتواند زبان الکن ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید