شماره ٢٥: ز مهر اولياء الله شأنى کرده ام پيدا

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز مهر اولياء الله شأنى کرده ام پيدا
براى خويش عيشى جاودانى کرده ام پيدا
رسا گر نيست دست من بقرب دوست يکتا
ز مهر دوستانش نردبانى کرده ام پيدا
ولاى آل پيغمبر بود معراج روح من
بجز اين آسمانها آسمانى کرده ام پيدا
بحبل الله مهر اهل بيت است اعتصام من
براى نظم ايمان ريسمانى کرده ام پيدا
ز مهر حق شناسان هر چه خواهم ميشود حاصل
درون خويشتن گنج نهانى کرده ام پيدا
سخنهاى امير المؤمنين دل ميبرد از من
ز اسرار حقايق دلستانى کرده ام پيدا
جمال عالم آرايش اگر پنهان شد از چشمم
حديثش را ز جان گوش و زبانى کرده ام پيدا
کلامش بوى حق بخشد مشام اهل معنى را
ز گلزار الهى بوستانى کرده ام پيدا
قدم در مهر او خم شد عصاى مهر محکم شد
براى دشمنش تير و کمانى کرده ام پيدا
عصا اينجا و عصيان را شفيع آنجاست مهر او
دو عالم گشته ام تا مهربانى کرده ام پيدا
بخاک درگه آل نبى پى برده ام چون فيض
براى خود ز جنت آستانى کرده ام پيدا
از ايشان وافى و صافى فقيهانرا بود کانى
ازين رو بهر عقبى نردبانى کرده ام پيدا
بکوى عشق عيش جاودانى کرده ام پيدا
براى خويش نيکو آشيانى کرده ام پيدا
مرا از دولت دل شد ميسر هر چه ميخواهم
درون خويشتن گنج نهانى کرده ام پيدا
ز عکس روى او در هر دلى مهريست تابنده
بکوى دوست از دلها نشانى کرده ام پيدا
مشام اهل معنى بوى گل مييابد از الفت
ز ياران موافق بوستانى کرده ام پيدا
چو در الفت فزايد صحبت اخوان برد حق دل
ميان جمع و ياران دلستانى کرده ام پيدا
اگر چه در غم جانان دل از جان و جهان کندم
ولى در دل ز عکس او جهانى کرده ام پيدا
ز داغ عشق گلها چيده ام پهلوى يکديگر
درون سينه خود گلستانى کرده ام پيدا
ز خان و مان اگر چه بر گرفتم دل باو دادم
بکوى عشق ليکن خان و مانى کرده ام پيدا
اگر در پرده دارد يار طرز مهربانى را
من از عشقش انيس مهربانى کرده ام پيدا
کنم تا خويشرا قربان از آن ابرو و آن مژگان
بدست آورده ام تيرى کمانى کرده ام پيدا
اگر جان در ره جانان فدا گردد فدا گردد
ز يمن عشق جان جاودانى کرده ام پيدا
نجات (فيض) تا گردد مسجل نزد اهل حق
ز داغ عشق بر جانم نشانى کرده ام پيدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید