شماره ٧٨٢: نيست بى خون دل آن زلف پريشان هرگز

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست بى خون دل آن زلف پريشان هرگز
نبود بى شفق اين شام غريبان هرگز
مى زند موج سراب آتش ما را دامن
نيست اين باديه بى سلسله جنبان هرگز
تير باران ملامت چه کند با عاشق؟
شير دلگير نگردد ز نيستان هرگز
جاى مجنون چه خيال است که خالى ماند؟
خالى از سوخته اى نيست بيابان هرگز
در خراش دل خود باش که بى کوشش تيغ
لعل بيرون ندهد کان بدخشان هرگز
عکس هر چند در آيينه بود پا به رکاب
نرود نقش تو از ديده حيران هرگز
پاس آن لعل لب از زلف به خط يافت قرار
بى سياهى نبود چشمه حيوان هرگز
نيست بى داغ ندامت دل دنياداران
جغد بيرون نرود زين ده ويران هرگز
عشق در جنبش گهواره دل بيتاب است
که نماند به زمين تخت سليمان هرگز
برگ گل بر تن سيمين تو بيدادى کرد
که به يوسف نکند سيلى اخوان هرگز
از سواد شب هستى چه کشيدم صائب
که نبيند کسى اين خواب پريشان هرگز!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید