شماره ٦٤٩: زمهرخامشى شد خرده رازم پريشانتر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
زمهرخامشى شد خرده رازم پريشانتر
که زخم صبح گشت ازبخيه انجم نمايانتر
نه از گل نکهتى بردم نه زخمى خوردم ازخارى
نسيمى زين چمن نگذشت ازمن دامن افشانتر
درآغوش گلم ازغنچه خسبان برون در
ندارداين گلستان شبنم ازمن پاکدامانتر
به ذوقى سينه پيش تير دلدوزش هدف سازم
که گردد غنچه پيکانش از سوفار خندانتر
نشد سنگ ملامت از دويدن مانع مجنون
که در کهسارها سيلال مى باشد شتابانتر
مبين گستاخ در رخسار شرم آلوده خوبان
که باشد درنيام اين تيغ بى زنهار عريانتر
به گرمى گرچه اخگر به کباب تازه مى چسبد
به دل مى چسبد آن لبهاى چون ياقوت چسبانتر
اگربيند غزال آن گوشه چشمى که من ديدم
شود ازديده قربانيان صدپرده حيرانتر
تمنا در دل مرغ قفس بسيار مى باشد
نسازد تنگدستى آرزوراتنگ ميدانتر
ثمر را مى کند پيوند درچشم جهان شيرين
سرمنصوراز دار فنا گرددبه سامانتر
زگنج اندوختن گفتم شود طول امل ساکن
ندانستم که در گوهر شود اين رشته پيچانتر
شد ازموى سفيد آسودگى از رشته جانم
که وقت صبحدم شمع از دل شبهاست لرزانتر
بغيراز سنگ ،دندان طمع را نيست درمانى
که گردد اره از چوب ملايم تيز دندانتر
چنان کز برگ گل گرديد رسوابوى گل صائب
زمهر خامشى راز نهانم گشت عريانتر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید