شماره ٦٥٠: زمى شد چهره آن مهرعالمتاب روشنتر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
زمى شد چهره آن مهرعالمتاب روشنتر
چراغ آسمانى مى شودازآب روشنتر
کدامين آتشين رخساره مى آيدبه بالينم؟
که از عينک مرا شد پرده هاى خواب روشنتر
چراغ مسجد ازتاريکى ميخانه افروزد
شب آدينه باشد گوشه محراب روشنتر
مشو با روشنى از صحبت روشندلان غافل
که درآيينه گوهر نمايد آ ب روشنتر
درگوشش به چشم حلقه زلف آب گرداند
که ديده است اختر ازخورشيدعالمتاب روشنتر؟
ندارد گردکلفت برجبين آيينه قانع
که آب چشمه ساران است از سيلاب روشنتر
چنان کز رشته بسيار گردد نور شمع افزون
مرا دل گردد از جمعيت احباب روشنتر
کدامين گوهر شب تاب ازين دريا فروزان شد؟
که ازفانوس آيد درنظر گرداب روشنتر
فروغ عاريت با نور ذاتى برنمى آيد
که روز ابرباشد از شب مهتاب روشنتر
اگرچه آب گردد صاف از استادگى صائب
زموج بيقرارى شد دل بيتاب روشنتر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید