شماره ٤٧٢: گر بى طلب رسد رزق ما را عجب نباشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
گر بى طلب رسد رزق ما را عجب نباشد
مهمان نخوانده آيدهرجاطلب نباشد
قصد گزند دارى مارى که راست گردد
گرچرخ شد مساعد جاى طرب نباشد
در پرده غيرت ما دندان به دل فشارد
زخم ندامت ما بيرون لب نباشد
بى ابرى نيست ممکن گردد لب صدف تر
دريا سراب باشدهرجاسبب نباشد
داغى که درسياهى است ايمن زچشم زخم است
روز سياه ما را پرواى شب نباشد
دامان رهنوردان پيوسته بر ميان است
جان رميده ماجز زير لب نباشد
تا بى طلب نباشدمهمان نمى پذيرند
در کيش بى نيازان حرف طلب نباشد
از راه دور منزل گردد بهشت رهرو
بى لذت است روزى هرجاتعب نباشد
در دامن شب آويزچون بسته گشت کارت
کاين جادرازدستى ترک ادب نباشد
از استخوان بى مغزپوچ است حرف گفتن
حرف از نسب مگوييدهرجاحسب نباشد
دامان پاک صائب صبح اميدوارى است
گريارمهربان شد با ما عجب نباشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید