شماره ٤٧٣: سر چون گران شد از مى دستارگو نباشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
سر چون گران شد از مى دستارگو نباشد
در بحر گوهر از کف آثار گو نباشد
از مشت آب سردى ديگى نشيند از جوش
در بزم مى پرستان هشيار گو نباشد
از شرم عشق ما راچون نيست دست چيدن
گلهاى اين گلستان بى خار گو نباشد
درمان چو مى شود درد چون کرد کامرانى
منت کش طبيبان بيمار گو نباشد
پيمانه اى که بايد بر خاک ريخت آخر
از آب زندگانى سرشار گو نباشد
چون غنچه دل ز هريک بايد چو عاقبت کند
برگ نشاط مارابسيار گو نباشد
در بزم آفرينش چشم سيه دل ما
عبرت پذير چون نيست بيدارگو نباشد
بادا روان سلامت گر جسم ريزد از هم
بر روى گنج گوهر ديوارگو نباشد
کارى که دلنشين نيست محتاج کارفرماست
چون کار دلپذير ست سرکارگو نباشد
زهرى که عادتى شد چون شکرست شيرين
غم سازگار چون شد غمخوارگو نباشد
قدر خزف نباشد بى جوهرى گهررا
هر جا سخن رسى نيست گفتارگو نباشد
گر بخت سبزما را قسمت نشد ز گردون
بر آبگينه مازنگارگو نباشد
چون مى شود به سوهان هموار نفس سرکش
وضع جهان هستى هموارگو نباشد
صائب چو مى توان شد از يک دو جام گلزار
در پيش چشم ما را گلزارگو نباشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید