شماره ٤٠٣: در خويش چو گردون نکنى تا سفرى چند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
در خويش چو گردون نکنى تا سفرى چند
از ثابت وسيارنيابى نظرى چند
از خانه زنبور حوادث نخورى شهد
تا در رگ جانت ندود نيشترى چند
شيرازه درياى حلاوت رگ تلخى است
شکرانه هر تلخ بنوشان شکرى چند
در سايه ديوار سلامت ننشيند
از سنگ ملامت نخورد هرکه سرى چند
از خود نشناسان مطلب ديده حق بين
حق را چه شناسند ز خود بيخبرى چند
هر چند دل از شکوه سبکبار نگردد
چون شعله برون مى دهم از دل شررى چند
از لال هرانگشت زبانى است سخن گوى
يک در چو شود بسته گشايند درى چند
سرچشمه اين باديه از زهره شيرست
زنهار مشو همسفر بيجگرى چند
هر چند رهايى ز قفس قسمت من نيست
آن نيست که برهم نزنم بال وپرى چند
بنماى به صاحب نظرى گوهر خود را
عيسى نتوان گشت به تصديق خرى چند
من کار به عيب وهنر خلق ندارم
گوعيب بر آرند ز من بى هنرى چند
دست تو نگردد صدف گوهر شهوار
تا سر ننهى در سر موج خطرى چند
صائب سر خورشيد به فتراک نبندى
برخواب شبيخون نزنى تاسحرى چند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید