شماره ٤٠٢: فيض دم صبح از لب خندان تو يابند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
فيض دم صبح از لب خندان تو يابند
شهدى است شکرخند که در شان تو يابند
هر دل که شودآب درين باغ چو شبنم
زير قدم سرو خرامان تو يابند
در راه صبا غنچه نشينند عزيزان
تا بوى گل از چاک گريبان تو يابند
يوسف صفتان پيرهن خويش فروشند
تا قطره اى از چاه زنخدان تو يابند
آهى است که برخاسته از خاک شهيدان
هر گرد که در عرصه جولان تو يابند
ترتيب دهد چرخ چو ديوان قيامت
شيرازه اش از زلف پريشان تو يابند
وقت است که عشاق تو از رشک بميرند
از بس که تو را واله وحيران تو يابند
در کام ودهن آب شود ميوه جنت
در دل چه خيال است که پيکان تو يابند
در دامن پيراهن يوسف نزند دست
خارى که به ديوار گلستان تو يابند
زين خرقه صد پاره اگر سربدر آرى
نه دايره را طوق گريبان تو يابند
آه از جگر تشنه خورشيد برآرد
هر قطره که در چاه زنخدان تو يابند
وحشى شود از ديده هر کس که نگاهى
در دايره نرگس فتان تو يابند
اين آن غزل خسرو معنى است که فرمود
خوبان عمل فتنه ز ديوان تو يابند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید