شماره ٣١٧: تا بوسه اى به من ز لب دلستان رسيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
تا بوسه اى به من ز لب دلستان رسيد
جانم به لب رسيد ولب من به جان رسيد
دست نوازش دل ازجاى رفته شد
هر نامه اى که از تو به اين ناتوان رسيد
گيرم قدم به پرسش من رنجه ساختى
بيش است درد ازان که به دردم توان رسيد
با آن که تيغ غمزه او در نيام بود
زخمش به مغز پيشتر از استخوان رسيد
معراج زهد خشک به منبر رسيدن است
نتوان به بام چرخ به اين نردبان رسيد
از يک نگاه خون جهانى به خاک ريخت
در يک گشاد تير به چندين نشان رسيد
پوچ است چون حباب ز دريا بر آمده
حرف محبتى که ز دل بر زبان رسيد
زان پر گل است گلشن حسنت چهار فصل
کز دست رفت هر که به اين گلستان رسيد
قلب است نقد دوست نمايان روزگار
بيچاره يوسفى که به اين کاروان رسيد
احوال من مپرس که با صدهزار درد
مى بايدم به درددل ديگران رسيد
تا کرد بيخودى ز عناصر مجردم
از چار موجه کشتى من بر کران رسيد
صائب اميدوار به بخت جوان شدم
تا دست من به دامن پير مغان رسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید