شماره ٢٢٩: چشمى کز انتظار سفيدش نمى کنند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
چشمى کز انتظار سفيدش نمى کنند
آيينه دار صبح اميدش نمى کنند
خونهاى مرده قابل تلقين فيض نيست
رحم است بر کسى که شهيدش نمى کنند
از باز ديد حاصل عمرم به باد رفت
آسوده آن که ديدن عيدش نمى کنند
باشد گران چو زنگ بر آيينه خاطران
هر طوطيى که گفت وشنيدش نمى کنند
از دور باش وحشت مجنون هنوز خلق
آرام زير سايه بيدش نمى کنند
هر کس نکرد نامه خود را چو شب سياه
از صبح عفو نامه سفيدش نمى کنند
در حشر چشم بسته سر از خاک برکند
اينجا کسى که صاحب ديدش نمى کنند
قفلى که بر گشايش غيبى است چشم او
منت پذير هيچ کليدش نمى کنند
دارند التفات به هر کس شکرلبان
بى زهر در پياله نبيدش نمى کنند
صائب سياه خانه صحراى محشرست
از گريه هر دلى که سفيدش نمى کنند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید