شماره ٤٥: زخمى که ره به لذت ناسور مى برد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
زخمى که ره به لذت ناسور مى برد
فيض نمک ز مرهم کافور مى برد
پروانه مرا جگر ماهتاب نيست
موسى مرا به انجمن طور مى برد
از جمع مال رزق حريص آه حسرت است
ازنوش غير نيش چه زنبورمى برد
اکنون که چرخ بر سر انصاف آمده است
فيروزه مرا به نشابور مى برد
زان ساقى کريم مرا هيچ شکوه نيست
حيرت مرا ز ميکده مخمور مى برد
تا کى ز حسرت لب خاموش خون خورم
اين آرزو مرا به لب گور مى برد
ما گرد هستى از نمد خود فشانده ايم
دار فنا چه صرفه ز منصور مى برد
زنهار از دماغ برون کن غرور را
کاين باد افسر از سر فغفور مى برد
مى هوش مى ربايد و اين طرفه تر که يار
هوش مرا به نرگس مخمور مى برد
نزديکتر به کعبه مقصود مى شوم
چندان که اضطراب مرا دور مى برد
صائب فريب مرهم راحت نمى خورد
داغ دلى که غيرت ناسور مى برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید