شماره ٤٦: عشاق را خرام تو از خويش مى برد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
عشاق را خرام تو از خويش مى برد
سيل بهار هر چه کند پيش مى برد
هر کس که بى رفيق موافق سفر کند
با خود هزار قافله تشويش مى برد
از بوته گداز زر پاک را چه نقص
از نيکوان چه صرفه بد انديش مى برد
دست از کرم مدار که از خوان پرنعيم
رزق تو لقمه اى است که درويش مى برد
از زخم تيغ غوطه به خون بيشتر زند
هر کس ستمگرست ستم بيش مى برد
آن را که تازيانه ز رگهاى گردن است
هر دعوى غلط که کند پيش مى برد
بگذر ز جمع مال که زنبور بى نصيب
با خويشتن ز شان عسل نيش مى برد
کج نيز راست مى شود از قرب راستان
صائب اگر ز تير کجى کيش مى برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید