شماره ۹٥٥: تو هاى و هوى مستانرا چه دانى

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تو هاى و هوى مستانرا چه دانى
تو شور مى پرستانرا چه دانى
درآ در بحر عشق اى قطره گم شو
توئى تا قطره عمان را چه دانى
بگوشت ميرسد زان لب حديثى
تو آن سرچشمه جان را چه دانى
تو را چون بهره اى از معرفت نيست
رموز اهل عرفان را چه دانى
بدربانان ندارى آشنائى
تو لطف و قهر سلطان را چه دانى
چه از هجران جانانت خبر نيست
تو قدر وصل جانان را چه دانى
تو را صبح وطن چون رفت از ياد
غم شام غريبان را چه دانى
شرارى در دلت از عشق چون نيست
تو آتشهاى پنهان را چه دانى
يکى سنگى فتاده بر لب جو
تو قدر آب حيوان را چه دانى
بغير عيش تن عيشى نکردى
نعيم عالم جان را چه دانى
نخوردى دردئى از باده عشق
صفاى صاف نوشان را چه دانى
ز عشق و عاشقى نامى شنيدى
تو شور عشق بازان را چه دانى
ز درد سر ندانى درد دل را
تو ذوق درد پنهان را چه دانى
ندارى تابش خورشيد گردون
تو آن خورشيد گردون را چه دانى
دل از دستت نگارى ميربايد
نگارنده نگاران را چه دانى
سرت پر شور ميدارد دهانى
تو کان اين نمکدان را چه دانى
ازين تا نگذرى کى دانى آنرا
ازين نگذشته آن را چه دانى
تو را جز درد درمان نيست ليکن
چه دردت نيست درمان را چه دانى
حديثى زان دهان نشنيدى اى (فيض)
تو شور شکرستان را چه دانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید