شماره ٤٦٧: گه جلوه گر ز بام و گه از منظر آمدى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گه جلوه گر ز بام و گه از منظر آمدى
از هر درى به غارت دلها درآمدى
تا دل نيابد از تو خلاصى به هيچ راه
گه راهزن شدى و گهى رهبر آمدى
دلهاى مرده زندگى از سر گرفته اند
تا چون مسيح با لب جان پرور آمدى
پيراهن حياى زليخا دريده شد
تا در لباس يوسف پيغمبر آمدى
ايمن ز خيل فتنه نشد هيچ کشورى
تا با سپاه غمزه به هر کشور آمدى
با صد جهان نياز تو را بر در آمدم
تا با هزار ناز مرا در بر آمدى
غيرت کشيد رشته جان را ز پيکرم
تا هم چون جان رفته به هر پيکر آمدى
تا اهل دل به آمدنت جان فدا کنند
نيکو ز بزم رفتى و نيکوتر آمدى
زان رو به خدمت تو کمر بسته آفتاب
کز جان غلام شاه فريدون فر آمدى
تاج الملوک ناصردين شه که آسمان
مى گويدش که بر همه شاهان سرآمدى
شاهان کنون نياز فروغى قبول کن
کز فر بخت نازش هفت اختر آمدى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید