شماره ٤٦٢: سر از کمند نپيچم اگر تو صيادى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سر از کمند نپيچم اگر تو صيادى
رخ از هلاک نتابم اگر تو جلادى
نکرده چاره مکر تو هيچ مکارى
نبرده پنجه شيد تو هيچ شيادى
گه از سلاسل ليلى کمند مجنونى
گه از شمايل شيرين بلاى فرهادى
به طرف بام قدم نه که شرم خورشيدى
به صحن باغ گذر کن که رشک شمشادى
نه گريه داد مرا بى رخ تو تسکينى
نه ناله کرد مرا در غم تو امدادى
نه داد شيخ شنيدي، نه نامه راهب
فغان که گوش ندادى به هيچ فريادى
ز ناتوانى ما کى خبر توانى شد
که در کمند قوى پنجه اى نيفتادى
از آن به بند تو آزادگان گرفتارند
که غيرت مه تابان و سرو آزادى
ز زلف و چشم تو معلوم مى توان کردن
که آفت بشر و فتنه پرى زادى
ز سيل گريه ما سست شد اساس دو کون
تو اى بناى محبت چه سخت بنيادى
فروغى آن مه تابان مگر مراد تو داد
که داد صورت و معنى به شاعرى دادى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید