شماره ٤٦١: نقد غمت خريدم با صد هزار شادى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نقد غمت خريدم با صد هزار شادى
روى مراد ديدم در عين نامرادى
مات خط تو بودم در نشئه نباتى
خاک در تو بودم در عالم جمادى
اول به من سپردى گنج نهان خود را
آخر ز من گرفتى سرمايه اى که دادى
در چنگ من نيامد مرغى ز هيچ گلشن
در دام من نيفتاد صيدى ز هيچ وادى
چشمى نمى توان داشت در راه هر مسافر
گوشى نمى توان داد بر بانگ هر منادى
چون راستى محال است در طبع کج کلاهان
گيرم که باز گردد گردون ز کج نهادى
ترسم دلش برنجد از من و گر نه هر شب
صد ناله مى فرستم با باد بامدادى
پير مغان به قولم کى اعتماد مى کرد
گر بر حديث واعظ مى کردم اعتمادى
گر تاجر وفايى دکان به هرزه مگشا
زيرا که من نديدم جنسى بدين کسادى
تا جذبه اى نگيرد دامان دل فروغى
حق را نمى توان جست با صد هزار هادى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید