شماره ٤٥٥: صورتت يک باره از آدم نمود از قيد هستى

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
صورتت يک باره از آدم نمود از قيد هستى
پى به معنى برده ام در عالم صورت پرستى
تا زلف تاب مشتاقان برد در حال جنبش
ترک چشمت خون هشياران خورد در عين هستى
هم لبان لعل تو نامم نبرد از بينوايى
هم دهان تنگ تو کامم نداد از تنگ دستى
طالبان را نيش شوقت خوش تر است از نوش دارو
عاشقان را درد عشقت بهتر است از تندرستى
هم تو را در عرش اعلا جسته هم در قعر دريا
اى تو مقصود فروغى بوده زين بالا و پستى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید