شماره ٤٠٦: يا که دندان طمع را از لب جانان بکن

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يا که دندان طمع را از لب جانان بکن
يا تمام عمر از اين حسرت به سختى جان بکن
يا به رسوايى قدم بگذار در بازار عشق
يا همى چشم از جمال يوسف کنعان بکن
يا سر هر کوچه اى ديوانگى را پيشه کن
يا دل از زنجير آن زلف عبير افشان بکن
يا به خاطر دم بدم آشفتگى را راه ده
يا تعلق مو به مو زان طره پيچان بکن
يا به زخم سينه فرسوده ات آسوده باش
يا ز دل پيکان آن ترک سيه مژگان بکن
يا سر خار ستم را بر دل خونين نشان
يا سراسر خيمه را از دامن بستان بکن
يا بيايى بر در مى خانه تا ممکن شود
يا لواى عيش را از عالم امکان بکن
يا مى گلفام را در ساغر از مينا بريز
يا غم ايام را يک باره از بنيان بکن
يا چو خضر از روى بينش پاى در ظلمت گذار
يا چو اسکندر دل از سرچشمه حيوان بکن
يا حديث عقل بشنو يا بيا ديوانه شو
يا چو اسکندر دل از سرچشمه حيوان بکن
يا فروغى مدح سلطان ناصرالدين ثبت کن
يا نهاد شعر را از صفحه ديوان بکن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید