شماره ٣٩٠: توان شناخت ز خونى که ريخت بر رويم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
توان شناخت ز خونى که ريخت بر رويم
که صيد زخمى آن ترک سخت بازويم
اميد طلعت او مى برد به هر جايم
هواى طره او مى کشد به هر سويم
به هر چه مى نگرم جلوه تو مى بينم
به هر که ميگذارم قصه تو مى گويم
مجو خلاف رضاى مرا که در همه عمر
به جز مراد تو هيچ از خدا نمى جويم
اگر چه نام برآورده ام به لاقيدى
ولى مقيد آن حلقه هاى گيسويم
به حلقه اى که سر زلف او دست افتد
مسلم است که مشک ختا نمى بويم
اگر وصال ميسر شود، مگر نشود
به جاى پا ز پى او به فرق مى پويم
ملک به ديده کشد خاک من پس از مردن
اگر قبول کند خاک آن سر کويم
مرا که شير نکردى شکار در ميدان
کنون اسير غزالان عنبرين مويم
ز مهر دوست فروغى چگونه شويم دست
مگر که دست به خون آب ديدگان شويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید