شماره ٣٦٢: نرگسش گفت که من ساقى مى خوارانم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نرگسش گفت که من ساقى مى خوارانم
گر چه خود مست ولى آفت هشيارانم
مژه آراست که غوغاى صف عشاقم
طره افشاند که سر حلقه طرارانم
رخ برافروخت که من شمع شب تاريکم
قد برافراخت که من دولت بيدارانم
نکته خال و خطش از من سودازده پرس
که نويسنده طومار سيه کارانم
نقد جان بر سر بازار محبت دادم
تا بدانند که من هم ز خريدارانم
سر بسى بار گران بود ز دوش افکندم
حاليا قافله سالار سبک بارانم
تا مگر بر سر من بگذرد آن يار عزيز
روزگارى است که خاک قدم يارانم
گر بزودى نشوم مست ببخش اى ساقى
زان که ديرى است که هم صحبت هشيارانم
گفتم از مکر فلک با تو سخن ها دارم
گفت خاموش که من خود سر مکارانم
تا فروغى خم آن زلف گرفتارم کرد
مو به مو با خبر از حال گرفتارانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید