شماره ٣٢٣: ساقى نداده ساغر چندان نموده مستم

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ساقى نداده ساغر چندان نموده مستم
کز خود خبر ندارم در عالمى که هستم
از بس قدح کشيدم در کوى مى فروشان
هم جامه را دريدم، هم شيشه را شکستم
خورشيد عارض او چون ذره برده تابم
بالاى سرکش او چون سايه کرده پستم
کام دلم تو بودى هر سو که مى دويدم
سر منزلم تو بودى هر جا که مى نشستم
تيغش جدا نسازد دستى که با تو دادم
مرگش ز هم نبرد عهدى که با تو بستم
کيفيت جنون را از من توان شنيدن
کز عشق آن پرى رو زنجيرها گسستم
ترسم کز اين لطافت کان نازنين صنم راست
گرد صمد نگردد نفس صنم پرستم
سنگين دلى که کرده ست رنگين به خون من دست
فرياد اگر به محشر دامن کشد ز دستم
از هر طرف دويدم همچون صبا فروغى
ليکن به هيچ حيلت از بند او نجستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید