شماره ٢٩٢: تا دهان او لبالب شد ز نوش

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا دهان او لبالب شد ز نوش
غنچه را در پوست خون آمد به جوش
بزم او بهتر ز گلگشت بهشت
نام او خوش تر ز الهام سروش
با غمش تا طاقتى دارى بساز
در پى اش تا ممکنت باشد بکوش
صيد قيد او نمى يابد خلاص
مست جام او نمى آيد به هوش
با چنان صورت چسان بندم نظر
با چنين آتش چسان مانم خموش
مى خرم خار جفايش را به جان
مى کشم بار گرانش را به دوش
ما و گل زارى که از نيرنگ عشق
گل بود خاموش و بلبل در خروش
تا پيامش بشنوى از هر لبى
پنبه غفلت برون آور ز گوش
رهزن آدم شد آن خال سياه
آه از اين گندم نماى جوفروش
دوش در خوابش فروغى ديده ايم
تا قيامت سرخوشيم از خواب دوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید