شماره ٢٠٢: تا صورت زيباى تو از پرده عيان شد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا صورت زيباى تو از پرده عيان شد
يک باره پرى از نظر خلق نهان شد
گر مطرب عشاق تويى رقص توان کرد
ور ساقى مشتاق تويى مست توان شد
گيسوى دلاويز تو زنجير جنون گشت
بالاى بلاخيز تو آشوب جهان شد
نقدى که ز بازار تو برديم تلف گشت
سودى که ز سوداى تو کرديم زيان شد
جان از الم هجر تو بى صبر و سکون گشت
تن از ستم عشق تو بى تاب و توان شد
هم قاصد جانان سبک از راه نمايد
هم جان گران مايه به تن سخت گران شد
چشمم همه دم در ره آن ماه گهر ريخت
اشکم همه جا در پى آن سرو روان شد
مقصود خود از خاک در کعبه نجستم
بايد که به جان معتکف دير مغان شد
تا دم زدم از معجزه پير خرابات
صوفى به يقين آمد، زاهد به گمان شد
پيرانه سر آمد به کفم دامن طفلى
المنة الله که مرا بخت جوان شد
تا خاک نشين ره عشقيم فروغى
خورشيد ز ما صاحب صد نام و نشان شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید