شماره ١٩٧: هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد
جاى رحم است بر او گر همه کافر باشد
قاتلى خون مرا ريخت که مقتولش را
باز بر سر هوس ضربت ديگر باشد
گر صبا دم زند از مشک ختن عين خطاست
با دماغى که از آن طره معطر باشد
من ندانم که لب از وصف لبش بربندم
سخن قند همان به که مکرر باشد
مشت خاکم ز لحد رقص کنان برخيزد
وعده وصلش اگر در صف محشر باشد
پر کند سيل سرشکم ز ميان بنيادش
گر ميان من و او سد سکندر باشد
خم آن طره مشکين و دل مسکينم
مثل شهپر شاهين و کبوتر باشد
واقف از حال پراکنده دلان دانى کيست
دل جمعى که در آن جعد معنبر باشد
گر تو در مجلس فردوس نباشى ساقى
مى ننوشم اگر از چشمه کوثر باشد
در ره عشق اگر بخت فروغى اين است
يار بايد که جفاکار و ستمگر باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید