شماره ١٨٨: هر گه که ناوکى ز کمانت کمانه کرد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر گه که ناوکى ز کمانت کمانه کرد
اول شکاف سينه مرا نشانه کرد
دستى که بر ميان وصال تو مى زدم
تيغ فراق منقطعش از ميانه کرد
تا چشمم اوفتاد به شاهين زلف تو
عنقاى عشق بر سر من آشيانه کرد
سيل غمت فتاد به فکر خرابى ام
چندان که در خرابه من جغد خانه کرد
در ناف آهوان ختا نافه گشت خون
تا جعد مشک بوى تو را باد شانه کرد
هر سر خبر ز سر محبت کجا شود
الا سرى که سجده آن آستانه کرد
تنها من اسير خط و خال او شدم
بس مرغ دل که صيد بدين دام و دانه کرد
تيغ ستم کشيده به سر وقت من رسيد
الحق که در حقم کرم بى کرانه کرد
گفتم مگر ز باده به دامن نشانمش
برخاست از ميانه و مستى بهانه کرد
منت خداى را که شراب صبوحى ام
فارغ ز ورد صبح و دعاى شبانه کرد
بى مهرى از تو ديد فروغى ولى مدام
فرياد از آسمان و فغان از زمانه کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید