شماره ١٧٠: هر خم زلف تو يک جمع پريشان دارد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر خم زلف تو يک جمع پريشان دارد
وه که اين سلسله صد سلسله جنبان دارد
چنبر زلف تو گر نيست به گردون هم چشم
پس چرا گوى قمر در خم چوگان دارد
سر ناليدن مرغان قفس کى داند
آن که از خانه رهى تا به گلستان دارد
شد چمن انجمن از بوى خوشش پندارى
که سمن در بغل و گل به گريبان دارد
با وجودى که رخ از پرده نداده ست نشان
يک جهان واله و يک طايفه حيران دارد
بس که از الفت عشاق به خود پيچيده ست
بر سر سرو سهى سنبل پيچان دارد
کاش يعقوب بديدى رخ او تا گفتى
فرق ها يوسف من تا مه کنعان دارد
تا نرفتم ز در دوست نشد معلومم
که سر کى طلب اين همه حرمان دارد
تشنه لب کشت مرا شاهد شيرين کارى
که لبش مشک ز سرچشمه حيوان دارد
دوست را صبر دگر هست فروغى ور نه
بوستان هم سمن و سنبل و ريحان دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید