شماره ٨٣: همه جا جلوه آن صاحب وجه حسن است

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
همه جا جلوه آن صاحب وجه حسن است
همه کس بسته آن زلف شکن بر شکن است
رخ افروخته اش خجلت ماه فلک است
قد افراخته اش غيرت سرو چمن است
بهر قربانى آن چشم سيه بايد ريخت
خون هر آهوى مشکين که به دشت ختن است
گر نيارد به نظر سيم سرشکم نه عجب
زان که سيمين بر و سيمين تن و سيمين ذقن است
ترسم آخر ننهد پا به سر تربت من
بس که در هر قدمش کشته خونين کفن است
تا رقيب از لب او کام روا شد گفتم
خاتم دست سليمان به کف اهرمن است
نه ازين پيش توان با سخن دشمن ساخت
نه مرا با دهن دوست مجال سخن است
خسرو از رشک شکر خون به دل شيرين کرد
تا خبر شد که چه ها در نظر کوه کن است
جستم از خيل عرب واقعه مجنون را
ليلى از خيمه برون تاخت که مجنون من است
گوشه چشم بتى زد ره دين و دل من
نازم اين فتنه که هم رهزن و هم راهزن است
در همه شهر شدم شهره به شيرين سخنى
تا لبم بر لب آن خسرو شيرين دهن است
يک تجلى همه را سوخت فروغى امشب
مگر آن شمع فروزنده در اين انجمن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید