شماره ٥٦: عمرى که صرف عشق نگردد بطالت است

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عمرى که صرف عشق نگردد بطالت است
راهى که رو به دوست ندارد ضلالت است
من مجرم محبت و دوزخ فراق يار
واه درون به صدق مقالم دلالت است
گيرم به خون ديده نويسم رساله را
کس را در آن حريم چه حد رسالت است
در عمر خود به هيچ قناعت نموده ام
تا روزيم به تنگ دهانش حوالت است
کام ار به به استمالت ازو مى توان گرفت
هر ناله ام علامت صد استمالت است
گر سر نهم به پاى تو عين سعادت است
ورجان کنم فداى تو جاى خجالت است
آمد بهار و خاطر من شد ملول تر
زيرا که باغ بى تو محل ملالت است
گفتم که با تو صورت حالى بيان کنم
دردا که حال عشق برون از مقالت است
برخيز تا به پاى شود روز رستخيز
وانگه ببين شهيد غمت در چه حالت است
کى مى کند قبول فروغى به بندگى
فرماندهى که صاحب چندين جلالت است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید