شماره ٤١٤: دلا رنجى ببر کز دردمندان ميتوان بودن

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلا رنجى ببر کز دردمندان ميتوان بودن
مکش گردن که خاک سربلندان ميتوان بودن
پى بالانشينى واعظا مى را مکن ضايع
بيا در ديرهم صدر لوندان مى توان بودن
دمى کان غمزه صيدى را بخون غلطان کند دانى
که مشتاق کمند صيد بندان ميتوان بودن
بگوئيدم که تا تسبيح بر زنار بگزينم
اگر در زمره طاعت پسندان ميتوان بودن
اگر دندان فشردن بر جگر اين چاشنى دارد
فداى لذت هر زخم دندان ميتوان بودن
اگر گاهى لب اميد عرفى تلخ ميخندد
لبى ميچش زخيل زهر خندان ميتوان بودن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید