شماره ٣٤٠: چون ز چشمم نرود خون که زند بر دل ريش

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چون ز چشمم نرود خون که زند بر دل ريش
جنبش دمبدم آن مژه نيش از پى نيش
مکنيدش متأثر ، مشويد اى احباب
همره نعش من انگشت گزان از پس وپيش
گرم جور آن ستم انديش ومن از غم سوزان
که نگيرد دلش از اين ستم پيش از بيش
باش کو وصل تو از غير که سنجيد دلم
لذت وصل تو با چاشنى حسرت خويش
گزم انگشت که کو نيشتر و کو الماس
چون بفردوس در آيم همه داغ وهمه ريش
چند گويى که مينديش ومبين روى نکو
عرفى اينها بکسى گو که بود پيش انديش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید