ز ذوق درد بيرونم درون رامنفعل دارد
سراپاى وجودم در محبت حال دل دارد
فغان از جلوه حسنى که دلهاى شهيدانرا
زننگ آراميد نهاى حيرانى خجل دارد
گل اميد ما را آفت پژمردگى نبود
که باغ آرزوى ما هواى معتدل دارد
بعهد حسن او گاهى تبسم بينى از لبها
که گويى مرده صد ساله در سينه دل دارد
يکى صد شد عذاب اهل عصيان کز لحد عرفى
ز خون گرم خود سيلى بدوزخ متصل دارد