شماره ١٧٣: بگرفتم از تو جامى سرم اين خمار دارد

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بگرفتم از تو جامى سرم اين خمار دارد
بره تو دير مردم دلم اين غبار دارد
ببهانه ترحم نکشى مرا وگر نه
سر خون گرفته من ببدن چکار دارد
دل خون گرفته من که شمارد ازصبوران
که هزار زخم دندان جگرش فکار دارد
سخنم از آن نباشد بر اهل عيش روشن
که چو باد کوچه غم نفسم غبار دارد
زمتاع شيوه حسنت بود آن گران تحمل
که ز عشوه چشم بندد ز کرشمه عار دارد
ز شهيد غمزه او دهد اين فسانه عرفى
که هزار شمع حسرت سر مزار دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید