شماره ٣٧: مژدگانى که جنون را بسرم کارى هست

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مژدگانى که جنون را بسرم کارى هست
درد را با دل سودازده بازارى هست
قفل الماس بياريد که زخم دل ما
سربسر گشته دهن برسر گفتارى هست
اين قدر سنگ دلى نيست گمانم يکسو
مگراز راه تو درپاى اجل خارى هست
اى مسيحا اثرى با نفست نيست ملاف
امتحانى بکن اينک دل بيمارى هست
محرم خلوت عاشق نه چراغست نه شمع
آفتاب ار نرسد سايه ديوارى هست
لن ترانى نشود گرادب آموز کليم
ماچه دانيم که حرمانى و ديدارى هست
دلم آن کافر عاميست که درگوشه دير
پير گرديد و ندانست که زنارى هست
غمزه چون تيغ زند لب نگشايى عرفى
که بتحسين تو کيفيت زنهارى هست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید