شماره ٥٧٧: کسى که او بغم عشق مبتلا آمد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کسى که او بغم عشق مبتلا آمد
زدوست روى نپيچد اگر بلا آمد
بنور عشق توان ديد دم بدم رخ دوست
که حق پديد شد آنجا که مصطفا آمد
ايا توانگر حسن از کرم درى بگشا
که نزد چون تو سخى همچو من گدا آمد
سوى توبنده بجان ديگرى بتن پيوست
برتو بنده بسر ديگرى بپا آمد
اگر چه در چمن تو گلست ونيست گيا
نصيب بنده چرا زآن چمن گيا آمد
صواب مى شمرى بر گنه جزا دادن
سزد که عفو کنى گر زمن خطا آمد
دلم زجا نرود از جفاى تو هرگز
که جان رفته بيک لطف تو بجا آمد
بدست عشق تو اى دوست دانه دل من
چو گندمست که درحکم آسيا آمد
هم ازمنست که با من کدورتى دارى
زخاک باشد اگر آب بى صفا آمد
چو خاک کوى تو آورد باد گفتم زود
برو بچشم خبر کن که توتيا آمد
بتن بگو چو جان شو چو دل بعشق رسيد
بمس بگوى چوزر شو که کيميا آمد
مرا در اول عشق تو گفت اى درويش
سرت برفت چو پايت بدست ما آمد
بکوى عشق تو جان داد سيف فرغانى
حسين بهر شهادت بکربلا آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید