شماره ٥٤٧: اول نظر که سوى تو جانان نظر کند

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اول نظر که سوى تو جانان نظر کند
عشق از دل تو دوستى جان بدر کند
آخر بچشم تو زفنا ميل درکشد
تا دل بچشم او برخ او نظر کند
عشق ار ترا زنقش تو چون سيم کرد پاک
زآن برد سکه تو که کارت چو زر کند
تيغ قضاست تير غم او واين عجب
کندر درون بماند وز آهن گذر کند
با عاشقان نشين که چو خود عاشقت کنند
بيگانه شو زخويش که صحبت اثر کند
بارى در آبمجلس ما تا بيک قدح
ساقى عشقت از دو جهان بى خبر کند
صحبت مکن بغير که دنيا طلب شوى
عيسى پرست بندگى سم خر کند
همت بلند دار که پرواز در هوا
عاشق ببال همت و عنقا بپر کند
هم دست او کسى نبود زآنکه ديگرى
در راه دوست سير بپا او بسر کند
هرجان نه اهل ذوق ونه هر خاک زر شود
هردل نه عاشقى ونه هر نى شکر کند
نزهت هميشه باشد ونعمت بود مدام
هر شاخ اگر گل آرد و هر گل ثمر کند
هرکو نه راه عشق رود در پيش مرو
واثق مشو که کور ترا ديده ور کند
ازخود سفر نکرده بدو چون رسند سيف
آنکس رسد بدوست که ازخود سفر کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید