شماره ٥٤٢: گل خوش بوى که پار از بر يار آمده بود

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گل خوش بوى که پار از بر يار آمده بود
آمد امسال برآن شيوه که پار آمده بود
همچو هدهد بسبا رفته دگر باز آمد
گل که بلقيس سليمان بهار آمده بود
شطح حلاج در اطراف چمن بلبل گفت
گل چون پنبه چرا بر سر دار آمده بود
هرکجا چشم نهم گوش کنم بلبل را
سخن اينست که گل بهر چه کار آمده بود
باغ با خيل گل خويش چو شب با انجم
بتماشاى مه روى نگار آمده بود
برگ خود همچو درم بر سر و پاى او ريخت
گشت معلوم که از بهر نثار آمده بود
عشق از بلبل شوريده ببايد آموخت
کز پى شاهد گل شيفته وار آمده بود
از گريبان گلش دست تعلق نگسست
بهر او پايش اگر برسر خار آمده بود
از پى يک گل صد برگ بصد گونه نوا
همچو من بلبل شوريده هزار آمده بود
دوست چون صورت گل ديد بعشاق نمود
گل صورت که خطش گرد عذار آمده بود
گرد روى چو گلش خط چو عنبر گويى
بر سر ياسمن از مشک غبار آمده بود
حسن در صحبت آن روى که مه پرتو اوست
همچو در صحبت خورشيد نهار آمده بود
فارس وهم بانديشه وصفش نرسيد
گرچه بر مرکب انديشه سوار آمده بود
بر درش از اثر صحبت عشاق شناس
سيف فرغانى اگر عاشق زار آمده بود
عاقبت همچو بشر کس شد ونام آور گشت
سگ که در خدمت اصحاب بغار آمده بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید