شماره ٥٤١: عاشق اينجا از براى ديدن يار آمدست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عاشق اينجا از براى ديدن يار آمدست
بلبل شوريده بهر گل بگلزار آمدست
اين جهان بازار کار عشق جانانست، ازو
آن برد مقصود کو با زر ببازار آمدست
عاشقم او را ندانم دولتست اين يا فضول
کآن توانگر را چو من مفلس خريدار آمدست
تا جهانى خلق را چون ذره سرگردان کند
آفتاب حسن در رويش پديدار آمدست
دوست چون در نيکويى يکتاست همچون آفتاب
عاشقش زآن در عدد چون ذره بسيار آمدست
بر چنو يوسف جمالى سوره آيات حسن
راست چون تورات بر موسى بيکبار آمدست
در ميان جمع خوبان يار ما(گويى مگر)
در چمن طاوس روحانى برفتار آمدست
بس کلهداران دولت را قباها خرقه شد
تا سر اين تاج خوبان زير دستار آمدست
چون عسل جانم بيادش کام شيرين مى کند
تا نبات خط بر آن لعل شکر بار آمدست
هر کرا بر لوح دل پيوست عشقش حرف خويش
بى زبان وبى دهان چون خط بگفتار آمدست
روح باغ ميوه عشق (است)وهمت باغبان
وين تن خاکى بگردش همچو ديوار آمدست
سعدى از قدر تو غافل بود آن ساعت که گفت
(اين تويى يا سرو بستانى برفتار آمدست)
سيف فرغانى سنايى شد بشعر و، نظم اوست
نافه مشکى که از وى بوى عطار آمدست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید