شماره ٥١٧: دلبرا من از شراب عشق مخمورم هنوز

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلبرا من از شراب عشق مخمورم هنوز
چون بوصلم وعده دادى از چه مهجورم هنوز
در ره عشقت که دارد راهزن بر چپ وراست
آنکه از پس بود پيش افتاد ومن دورم هنوز
اى حبيب من مدد فرما که اندر ره عدوست
وى طبيب من علاجم کن که رنجورم هنوز
اين زمان تدبير کارم کن که هستم در حيات
وين زمان بر من تجلى کن که برطورم هنوز
آنکه با بلبل چو گل با من درين باغ آمدست
شيره او مى شد وغوره است انگورم هنوز
نحل استعداد هر کس خانه خود پر زشهد
کرده ومن طالب گل همچو زنبورم هنوز
زآتش عشقت که دل را در جوانى زنده داشت
برف پيرى بر سرم بنشست ومحرورم هنوز
هرگز از معجون پند اين درد ساکن کى شود
چون بلا در مى کنى در قرص کافورم هنوز
بر هلال حال من خورشيد مهرت چون بتافت
بدر خواهم شد که افزون مى شود نورم هنوز
مرده هجرم بوصلم زنده خواهى کرد باز
من درين خاک از براى نفخ آن صورم هنوز
منشى دولت مرا منشور وصلت تازه کرد
بر درت موقوف توقيع است منشورم هنوز
چون صدف بهر تو دل در سينه پنهان داشتست
سلک نظم چون در و لؤلوى منثورم هنوز
سيف فرغانى زبهر من بدست لطف خويش
دوست در نگشاد ومن در بند دستورم هنوز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید