شماره ٥١٦: گر خوش کنم دهان زلب دلستان خويش

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر خوش کنم دهان زلب دلستان خويش
هرگز ز تن برون ننهم پاى جان خويش
سلطان فقير من شود ار تربيت کند
من بنده را بلقمه نانى زخوان خويش
دل صيد دوست گشت چو بر مرغ روح (زد)
يک تير غمزه ز ابروى همچون کمان خويش
بر جان چو سايه يى نرسد از هماى عشق
رو پيش سگ فگن تن چون استخوان خويش
از کوى او بدر نروم گرچه بنده را
چون سگ بسنگ دور کند زآستان خويش
هر زرد روى عشق که در دستم اوفتد
در پاش مالم اين رخ چون زعفران خويش
بر خاک پاى دوست کسى کو نهاد لب
او مرده زنده کرد بآب روان خويش
کس بر بساط عشق مر آن شاه را نبرد
او با کسى بماند که در باخت آن خويش
از بهر دوست دايره يى کن زجان ودل
پس دوست را چو نقطه ببين در ميان خويش
هرکو خورد زمشرب عشقش مدام آب
بحرى شود محيط ونبيند کران خويش
دلها بسوخت عشق وبجز دل نداشت جاى
جز عشق کس خراب نخواهد مکان خويش
در پيش جيش همت عاشق نايستاد
سلطان ماه با سپه اختران خويش
قطب فلک بمذهب عشاق مرده است
اى نعش بر جنازه فگن دختران خويش
گر زين غزل سماع کند زهره، مشترى
در پاى چنگ او فگند طيلسان خويش
تا سيف ذکر دوست بگويد بکام خود
بنهاد دوست در دهن او زبان خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید