شماره ٤٤٢: گر دوست حق عشق خود ازما طلب کند

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر دوست حق عشق خود ازما طلب کند
از خارهاى بى گل خرما طلب کند
عشاق او بخلق نشان مى دهندازو
واى ارکسى نشان وى ازما طلب کند
زين خرقه يى که حرقه ما گشت بوى فقر
از برد باف جامه ديبا طلب کند
اندر سوآل دوست ندانم جواب چيست
اين اسم را گر ازتو مسما طلب کند
از عاقلان چه مى طلبى وجد عارفان
عاقل ز زمهرير چه گرما طلب کند
درويش در سماع قدم بر فلک نهد
آتش چو برفروزد بالا طلب کند
در وى بجاى خوف وطمع حرص مورچه است
صوفى گه چون مگس همه حلوا طلب کند
زين غافلان صلاح دل ودين طمع مدار
از دردمند کس چه مداوا طلب کند
در کوى عشق جاى نيابد کسى که او
تا رخت خويشتن ننهد جا طلب کند
از چون منى (چه) مى طلبى زندکى دل
از مرده چون کسى دم احيا طلب کند
جانان زما دلى بغم عشق منشرح
از پارگين فراخى دريا طلب کند
از همچو ما فسرده دلان شوق موسوى
از جيب سامرى يد بيضا طلب کند
وزسيف جان راه رو وچشم راه بين
بر روى کور ديده بينا طلب کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید