شماره ٣٢٠: اى سيم بر زکات تن وجان خويش را

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى سيم بر زکات تن وجان خويش را
بردار از دلم غم هجران خويش را
تا درنيوفتددل مردم بمشک خط
رو سر بگير چاه زنخدان خويش را
قومى بزور بازوى مرگ استدند باز
از دست محنت تو گريبان خويش را
گفتم بعقل دوش که ترک ادب بود
کز وصل او بجويم درمان خويش را
او طيره گشت و گفت ترا با ادب چه کار
تو عاشقى فرو مگذار آن خويش را
عيبم مکن اگر زتو بوسى طلب کنم
جمعيت درون پريشان خويش را
صد بوسه آرزو کنى از خويشتن اگر
بينى در آينه لب و دندان خويش را
عاشق شوى تو بر خود اگر هيچ بنگرى
در خنده پسته شکر افشان خويش را
گر ماه در کنار تو آيد روا مدار
قيمت چرا برى تن چون جان خويش را
در موسم بهار که ياد آورند باز
هر بلبلى هواى گلستان خويش را
در موسم بهار که ياد آوردند باز
هر بلبلى هواى گلستان خويش را
در بوستان نشيندو در حسرت تو سيف
بر گل فشاند اشک چو باران خويش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید