شماره ٣١٢: اى لب لعل ترا بنده بجان شيرينى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى لب لعل ترا بنده بجان شيرينى
لب نگويم که شکر نيست بدان شيرينى
نام لعل لب جان بخش تو اندر سخنم
همچنانست که درآب روان شيرينى
لب نانى که بآب دهنت گردد تر
شهد دريوزه کند زآن لب نان شيرينى
بوسه يى داد لبت،قصد دگر کردم،گفت
کين يکى بس بود از بهر دهان شيرينى
زآن بوصف تو زبانم چو لبت شيرين شد
که بليسيدم از آن لب بزبان شيرينى
زآن لب اى دوست بصد جان ندهى يک بوسه
شکر ارزان کن و مفروش گران شيرينى
چون لبت بر شکر و قند بخندد گويند
بس کن از خنده که بگرفت جهان شيرينى
خوش درآميخته اى با همگان،واين سهلست
که خوش آميز بود با همگان شيرينى
تلخى عيشم ازينست و نمى يارم گفت
که تو با من ترش و باد گران شيرينى
بنده در وصف تو بسيار سخنها گفتى
اگر از آب نرفتى بزبان شيرينى
سخن هر کس امروز نشانى دارد
زاده طبع مرا هست نشان شيرينى
شعر من کهنه نگردد بمرور ايام
که تغير نپذيرد بزمان شيرينى
بعد ازين هر که چو من خوان سخن آرايد
گو ازين شعر بنه بر سر خوان شيرينى
سيف فرغانى از آن خسرو ملک سخنى
با چنين طبع که فرهاد چنان شيرينى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید