شماره ٣٠٩: دى مرا گفت آن مه ختنى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دى مرا گفت آن مه ختنى
که من آن توام تو آن منى
ما دو سر در يکى گريبانيم
چون جداما (ن) کند دو پيرهنى
گو لباس تن از ميانه برو
چون برفت از ميان (ما) دو تنى
گر فقيرى بما بود محتاج
حاجت از وى طلب که اوست غنى
دوست با عاشقان همى گويد
باشارت سخن ز بى دهنى
عاشقان از جناب معشوقند
گر حجازى بوند و گر يمنى
همچو قرآن که چون فرود آمد
گويى آن هست مکى آن مدنى
علوى سبط مصطفى باشد
گر حسينى بود وگر حسنى
گر چه گويند خلق سلمان را
پارسى و اويس را قرنى
عاشق دوست را زخلق مدان
در بحرين را مگو عدنى
روى پوشيده و برهنه بتن
مردگان را چه غم زبى کفنى
غزل عشق چون سراييدى
خارج از پردهاى خويشتنى
عاقبت مطربان مجلس وصل
بنوازندت اى چو دف زدنى
دوست گويد بيا که با تو مرا
دوى يى نيست من توام تو منى
سيف فرغانى اندر (ين) کويست
با سگان همنشين زبى وطنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید