شماره ٢٦٠: اى که با من مهربان صد کينه در دل داشتى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى که با من مهربان صد کينه در دل داشتى
بد همى کردى و بد را نيک مى انگاشتى
روز و شب از صحبت ما بر حذر بودى ازآنک
دوستدار خويش را دشمن همى پنداشتى
من چو سگ زين آستان رو وانگردانم بسنگ
يار آهو چشم اگر با من کند گرگ آشتى
بر سپاه دل شکست افتاد تا تو سرو قد
قامتى در صف خوبان چون علم افراشتى
بر سر شاخ زبان جز ميوه ذکرت نرست
تا تو در باغ دلم تخم محبت کاشتى
ز آتش اندوه تو رنگ از رخ آب از روى رفت
هر کرا بر صفحه دل نقش خود بنگاشتى
اى ز اول تا بآخر لاف من از لطف تو
آخرم مفگن چو در اول توام برداشتى
سيف فرغانى دگر با خويشتن نامد ز شوق
تا تو رفتى و ورا بى خويشتن بگذاشتى
با تو چون بنده عتابى بود سعدى را که گفت
(ياد مى دارى که با ما جنگ در سر داشتى )



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید