شماره ٢٤٤: دلا با عشق کن پيمان و مى رو

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلا با عشق کن پيمان و مى رو
قدم در نه درين ميدان و مى رو
درين کو خفتگان ره نوردند
درآ در زمزه ايشان و مى رو
دل اندر بند جان جانان نيابى
زجان برگير دل اى جان و مى رو
ترا آن دوست مى خواند بر خود
تو نيز آن دوست را مى خوان و مى رو
بدل هشيار باش و اندرين راه
مکن انديشه چون مستان و مى رو
چو در راه آمدى از هستى خود
سرى در هر قدم مى مان و مى رو
اگر چه نفس تو اسبيست سرکش
درين ره چون خرش مى ران و مى رو
برو گر دست يابى برنشينش
ولى پايى همى جنبان و مى رو
وگر در ره بزادت حاجت افتد
از آب روى خود کن نان ومى رو
بره تنها رود ره گم کند مرد
درآ در خيل درويشان و مى رو
تو همچون قطره اي، خاکت خوهد خورد
مبر از صحبت ياران و مى رو
اگر در ره بجيحونى رسيدى
درو پيوند چون باران و مى رو
چو جيحونت به دريايى رسانيد
قدم بر آب نه آسان و مى رو
از آن پس گر خوهى چون ابر دربار
همى کش بر هوا دامان و مى رو
بفر سايه خود همچو خورشيد
گهر مى پرور اندر کان و مى رو
هم از خود مى شنو علمى که مى گفت
خضر با موسى عمران و مى رو
مدان اين راه (را) پايان و مى پوى
مجوى اين درد را درمان و مى رو
جهان اى سيف فرغانى خرابست
منه رخت اندرين ويران و مى رو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید