شماره ٢١٢: تبارک الله از آن روى دلستان که تراست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تبارک الله از آن روى دلستان که تراست
ز حسن و لطف کسى را نباشد آن که تراست
گمان مبر که شود منقطع بدادن جان
تعلق دل از آن روى دلستان که تراست
بخنده اى بت بادام چشم شيرين لب
شکر بريزد از آن پسته دهان که تراست
ز جوهرى که ترا آفريده اند اى دوست
چگونه جسم بود آن تن چو جان که تراست
ز راه چشم بدل مى رسد خدنگ مژه
مرا مدام ز ابروى چون کمان که تراست
چه خوش بود که چو من طوطيى شکر چيند
ببوسه زآن لب لعل شکرفشان که تراست
بغير ساغر مى کش بر تو آبى هست
ببوسه يى نرسد کس از آن لبان که تراست
اگر کمر بگشايى و زلف باز کنى
ميان موى تو گم گردد آن ميان که تراست
چو عندليب مرا صد هزار دستانست
بوصف آن دو رخ همچو گلستان که تراست
صبا بيامد و آورد بوى تو، گفتم
هزار جان بدهم من بدين نشان که تراست
بيا که هيچ کس امروز سيف فرغانى
ندارد آب سخن اينچنين روان که تراست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید