شماره ١٩٧: از آن شکر که تو در پسته دهان دارى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از آن شکر که تو در پسته دهان دارى
سزد که راتبه جان من روان دارى
ببوسه تربيتم کن که من برين درگه
نه آن سگم که تو تيمار من بنان دارى
نظر در آينه کن تا ترا شود روشن
چو ديگران که چه رخسار دلستان دارى
اگر کسى ندهد دل بچون تو دلدارى
تو خويشتن بستانى که دست آن دارى
جماعتى که در اوصاف تو همى گويند
که قد سرو و رخ همچو گلستان دارى
نظر در آن گل رو مى کنند، بى خبرند
ز غنچها که بر اطراف بوستان دارى
پيام داد بمن عاشقى که اى مسکين
که همچو من بسخن رسم عاشقان دارى
بروى گل دگران خرمند چون بلبل
تو از محبت او تا بکى فغان داري؟
چو عاشقان همه احوال خويش عرض کنند
تو نيز قصه خود باز گو، زبان داري!
ببوسه يى چو رسيدى از آن دهان زنهار
ممير کز لب لعلش غذاى جان دارى
چو دوست گفت سخن گفت سيف فرغانى
حديث يا شکرست آنکه در دهان دارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید