شماره ١٤٨: اى سر طره تو پاى دلم را زنجير

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى سر طره تو پاى دلم را زنجير
تويى از حسن توانگر منم از عشق فقير
وى شهيدان هواى تو بشمشير غمت
همه در کشتن خود گفته چو غازى تکبير
نگرانى نبود سوى گلستان بهشت
بى دلى را که بود خار غمت دامن گير
تا غم عشق تو از انده خويشم برهاند
شادم از بندگى تو چو ز آزادى اسير
پايه حسن تو اى سرور خوبان آنجاست
از بلندى که برو دست نيابد تقرير
عشق چون آمد و سرمايه عقل از من رفت
از پى دفع زيان سود ندارد تدبير
نزد بيدار دلان روز وصالست آخر
در شب هجر تو بى خوابى ما را تعبير
بهر سلطان رخت شاه سوار عقلم
گوى انديشه در افگند بميدان ضمير
آيت حسن تو در نسخ مه و مهر چنان
محکم افتاد که حکمش نپذيرد تغيير
ما بمهتاب رخ تو شب خود روز کنيم
آفتاب ار نبود بر فلک اى بدر منير
بخدنگ مژه مرغ دل من کردشکار
ابروى همچو کمان تو و تير تقدير
گر تو شمشير بلا بر سر عاشق رانى
رو نگرداند ازو همچو نشانه از تير
بى مداد مدد تو قلم فکرت ما
کند شد تا نکند نقش خيالت تحرير
سيف فرغانى از بخت شکايت دارد
ورنه در کار کسى از تو نيامد تقصير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید